همدیگر رو توی قطار دیدیم. تو آمدی و در ردیف یغلی قطار اتوبوسی نشستی. من یک پیشنهاد دادم و برای فرار از زن و شوهری که با دعواهایشان به زبانی غریبه و ناآشنا ، آشفته ات کرده بودند، به رستوران قطار رفتیم.
و از انجا داستان ما شروع شد.یک داستان 24 ساعته برای شهر وین و سال 1995 به نام قبل از طلوع. یک داستان کوتاهتر برای شهر پاریس و سال 2004 به نام قبل از غروب و داستانی بلندتر برای یونان و سال 2013 به نام قبل از نیمه شب. سال های 9 گانه ای که می گذشتند و باز ما بودیم و مسیری که با هم راه می رفتیم و از همه چیز می گفتیم و زندگی و زمانه به سختی کلاس جبر شده بودند.
بعدش: برداشتی آزاد از سه گانه بی نظیر before sunrise,before sunset ,before midnight که دیدن اش را بدجوری توصیه می کنم!